درمان

معرفی کوتاه

درمان

کتاب درمان:

جوزفین دختر دوازده ساله‌ی یک روانشناس سرشناس به نام ویکتور لارنس به طرز مرموزی ناپدید می‌شود. ویکتور این پدر سوگوار چهار سال پس از آن حادثه‌ی شوم تصمیم می‌گیرد به خانه‌ی ساحلی‌اش برود؛ با این امید که بتواند در آن زندگی‌اش را از نو بسازد. او می‌خواهد فاصله‌ی لازم برای یک شروع تازه را به دست بیاورد و از سرگردان ماندن میان آگاهی و الهام رهایی پیدا کند؛ اما…

درباره ی نویسنده:

سباستین فیتسک زاده سال 1971 در شهر برلین آلمان، یکی از موفق ترین نویسنده های آلمانی در ژانر جنایی _ روان شناسی است و تاکنون کتاب هایش به بیست و چهار زبان دنیا ترجمه شده و از بیشتر آن ها در سطح جهانی به عنوان طرح فیلم و تئاتر استفاده شده است. این کتاب اولین رمان اوست که در سال 2006 بلافاصله بعد از انتشار در صدر پرفروش ترین های کتابفروشی ها قرار گرفت. سباستین فیتسک در مقام اول نویسنده ی آلمانی جایزه ادبی اروپا را دریافت کرد. او هم اکنون در شهر برلین زندگی می کند.

برشی از متن کتاب:

پیش از آنکه دستگیره ی پلاستیکی در اتاقک را پایین ببرد متوجه شد که کلید ندارد. کلیدها در انباری از جاکلیدی کنار کنتور برق آویزان بودند و او فراموش کرده بود آن را بیارد.

لعنتی!

ویکتور پشت سرهم به در آهنی لگد زد و از صدای وحشتناکی که در اثر آن ایجاد می شد، می ترسید. « بی خیال این بیرون صدا به گوش کسی نمی رسه، به خصوص در این هوای توفانی.»

او بازهم با خودش حرف می زد و با وجود هوای سرد بیرون خیس عرق شده بود. ویکتور کلاهش را پایین کشید و بعد وقایع دور و برش، با دور کند به حرکت درآمدند. بعد هم احساس عجیبی به او دست داد، گویی کسی در درونش زمان را متوفق کرده باشد. در واقعیت همه چیز در کسری از ثانیه روی داده بود. سه موضوع در جست و جوی پیداکردن راه خودآگاه او بودند. موضوع اول صدا بود که ویکتور کلاه از سرش برداشت، آن را شنید. صدای موتور شوفاژخانه بود که وزوز می کرد.

اما موتور خاموش چرا باید صدا داشته باشد؟

موضوع دوم نور بود. ویکتور برگشت و دید که چراغ اتاق خوابش روشن است. آباژور کنار تختش تا همین لحظه پیش خاموش بود، حالا با نور ملایمی اتاق را روشن کرده بود.

اما سومی یک انسان بود که کنار پنجره ی اتاق خواب ایستاده و او را تماشا می کرد…