معرفی کتاب دختری که رهایش کردی:
کتاب دختری که رهایش کردی (The Girl You left Behind) رمانی عاشقانه اثر جوجو مویز، نویسنده ی پرفروش انگلیسی است که داستان زندگی و روابط عاشقانه ی پرچالش دو زن، در دو بازه ی زمانی جنگ جهانی اول، و لندن امروزی را روایت می کند.
این کتاب در سال 2012 منتشر شد و توانست نامزد بهترین رمان سال شود. بهگفتهی دیلی میل آنقدر کتاب جذاب است که نمیتوانید آن را زمین بگذارید و به اعتقاد بسیاری از منتقدان این کتاب جوجو مویز از دیگر آثار او زیباتر و غنیتر است. این اثر درواقع ادامهی داستان ماه عسل در پاریس را روایت میکند. دختری که رهایش کردی هنوز هم یکی از پرفروشترین و پرمخاطبترین کتاب های جوجو مویز بعد از «من پیش از تو» و « پس از تو» است.
کتاب دختریکه رهایش کردی روایت کلمهی عشق است. اینکه عشق شما را تا کجا میتواند همراه خودش بکشد و ببرد و شما نیز دست و پا بستهی آن باشید. داستان کتاب دو شخصیت اول و اصلی دارد که هر دو وجه اشتراکات بسیاری با هم دارند. دو زن که برای داشتههایشان میجنگند. برای آن چیزی که از همسرانشان برای آنها به جا مانده مبارزه میکنند. هر دوی این زنها مورد حمله و هجوم قضاوتهای مردم قرار میگیرند اما، هدف رسیدن به حقیقت و خواستهی قلبیشان آنها را بیتوجه به دیگران به سمت جلو هدایت میکند. لیو که در حال حاضر و در خانهای مدرن در لندن زندگی میکند و آن طرف داستان سوفی که یک قرن پیش در پرون فرانسه میزیسته است.
خلاصه کتاب:
داستان کتاب در بحبوحه جنگ جهانی اول می گذرد. ادوارد که نقاش است به جنگ اعزام میشود. اما شهر کوچک آنها به همراه «سوفی» به اشغال آلمانیها درمیآید و او مجبور است از خانوادهاش در برابر دشمن محافظت کند. یک قرن بعد، لیو که در لندن زندگی میکند، از همسر در حال مرگش یک تابلو نقاشی هدیه میگیرد. تابلویی که صد سال قبل کشیده شده و در جریان جنگ از فرانسه به انگلیس منتقل شده است.
داستان در این دو زمان با محوریت زندگی این دو زن، یعنی سوفی و لیو که اشتراکاتی هم در برخی ویژگیها دارند پیش میرود.
مویز در این اثر با استفاده از خاطرات دورن جنگ جهانی دوم و احساسات نوستالژیک. فضاسازیهای زیبایش حال و هوای خاصی به خواننده میدهد. تاکید او در این اثر بر صفاتی مثل جسارت و شجاعت و جنگیدن برای ارزشها است.
درباره نویسنده:
پائولین سارا جو مویس با نام هنری جوجو مویز (Jojo Moyes) نویسنده انگلیسی است. او در چهارمین روز از ماه آگوست سال 1969 چشم به جهان گشود. مویز زاده میدسون در انگلستان است. او فارغ التحصیل رشته روزنامهنگاری از دانشگاه سیتی City انگلستان است. قبل از حضور در دانشگاه مویز به شغلهای بسیاری از جمله بروشور نویسی در یک باشگاه، تایپیست بیانیههای نَت وست NatWest و تایپ خط بریل برای نابیناها مشغول بود. او در حالی که در مقطع لیسانس در دانشگاه رویال هالووی Royal Holloway در حال تحصیل بود، برای روزنامههای استینز نیوز Stains News و ایگام Egham نیز کار میکرد. مویز در سال 1998 دستیار سردبیر خبر در روزنامه ساندی مورنینگ شد. به علاوه در سال 2002 به عنوان خبرنگار هنر و رسانه انتخاب شد.
جوجو مویز در سال 2002 وارد عرصه نویسندگی شد. در اوایل کار نویسندگی، او سه نسخه خطی از داستان را نوشت که همگی رد شدند. او اولین کتاب خود را در این سال با نام «باران پناهنده» منتشر کرد. این کتاب با استقبال بسیار خوبی روبرو شد. این امر انگیزهای برای نوشتن آثار دیگر در او شد.
وی بیشتر وقت خود را از سال 2002 به نویسندگی اختصاص دادهاست. اما مقالات بسیاری را هم برای روزنامه دیلی تلگراف مینویسد. آثار این نویسنده جوایز بسیاری از جمله جایزه برترین رمان عاشقانه را بدست آورده است. از دیگر آثار منتشر شده توسط این نویسنده میتوان به «ماه عسل در پاریس»، «هنوز هم من»، «کشتی عروسها»، «من پیش از تو»، «من پس از تو» و … اشاره کرد. با اقتباس از آثار خانم مویز فیلمهای سینمایی بسیاری نیز ساخته شدهاست. جوجو مویز هم اکنون به همراه همسر روزنامهنگار و سه فرزندشان در مزرعهای در گریت سمفورد Great Sampford زندگی میکند.
برشی از متن کتاب:
بعد فهمیدم که همونجا میمیرم و در حقیقت دیگه واقعاً برام مهم نبود. همهی بدنم از درد گُر گرفته بود، پوستم از تب تیر میکشید، مفصلهام درد میکردن، و سرم سنگین بود. پارچهی کرباس پشت کامیون بلند شد و باز شد. یه نگهبان بهم دستور داد که برم بیرون، بهسختی میتونستم حرکت کنم اما اون منو مثل یه بچهی سرکش، گرفت و هل داد بیرون. اینقدر لاغر و سبک شده بودم که تقریباً راحت پرت شدم.
صبح مهآلودی بود، ولی از همون فاصله میتونستم یه حفاظ سیمخاردار و یه در بزرگ ببینم. بالای اون در نوشته شده بود: «استروهن» میدونستم اون چیه. یه نگهبان دیگه ازم خواست همونجا بمونم و بعد بهطرف کیوسک نگهبانی رفت. اونجا با هم صحبت کردن، بعد یکیشون به بیرون خم شد و به من نگاه کرد. اون طرف ردیفی از آلونکهای کارخونه بود. یه جای متروک بود با حالوهوای بدبختی که پوچی ازش میبارید. تو دو گوشه، دو برج دیدهبانی با اتاقک قرار داشت و برای جلوگیری از فرار، اون جلو بود.
اما اصلاً جای نگرانی نبود. میدونی چه حسی داره وقتی خودتو به سرنوشتت میسپری؟ یهجورایی بهت خوشامد میگه. دیگه نه دردی هست، نه ترسی و نه اشتیاق و آرزویی. مرگ، امید بود که داشت با این تسکین بهوجود میاومد. به زودی میتونستم ادوارد رو ببینم. ما تو اون دنیا بههم میرسیدیم، چون مطمئن بودم که خدا مهربونه، خدا هرگز اونقدری بیرحم نیست که مارو از تسکین تو اون دنیا محروم کنه …
شما هم میتوانید در مورد این محصول نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه زیر اقدام نمایید. اگر این محصول را قبلا از فروشگاه اینترنتی کتاب رشد خریده باشید، نظر شما به عنوان خریدار ثبت خواهد شد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.