-
درباره ی کتاب
آلبر کامو را بیشتر با رمان ها، نمایشنامه ها و مقالات فلسفی اش مانند اسطوره ی سیزیف و عصیانگر می شناسند، اما نامه های او وجهه ی دیگری از شخصیت او را نمایان می کند که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. او نخستین بار در ششم ژوئن سال 1944 در پاریس، ماریا کاسارس را ملاقات کرد، همان روزی که متفقین در ساحل نرماندی پیاده شدند تا فرانسه را از زنجیرهای فاشیسم رها کنند.
ماریا بیست و یک ساله بود و آلبر سی ساله. ماریا متولد اسپانیا بود اما در چهارده سالگی به پاریس آمده بود. پدرش جمهوری خواهی اسپانیایی بود و چندیدن بار در جمهوری اسپانیا وزیر و رئیس دولت شده بود، اما پس از بدست گرفتن قدرت توسط ژنرال فرانکو، به اجبار تبعید شد. آلبر نیز که در آن زمان به علت اشغال فرانسه از همسرش جدا مانده بود به عضویت نهضت مقاومت درآمد. در اکتبر 1944 فرانسین فور همسر کامو موفق می شود به او بپیوندد، در این زمان، کامو و ماریا از یکدیگر جدا می شوند. چهار سال بعد، در ششم ژوئن 1948 در بلوار سن ژرمن دوباره به هم بر می خورند، همدیگر را باز می یابند و دیگر از هم جدا نمی شوند. این رابطه دوازده سال دوام می آورد، دوازده سال تمام تا آنکه در ژانویه 1960، مرگ آن دو را از یکدیگر جدا می کند.
در تمام این سال ها، نامه ها هستند که وجود آن دو را یکی می کنند، نامه ها هستند که به باهم بودنشان معنا می دهند. این نامه ها که در طی دوازده سال برای یکدیگر می نوشتند، به خوبی عشق حقیقی آنان را به نمایش می گذارد و آن را تایید می کند.
نامه های کاسارس زندگی اش را بر ملا می کند، هنرپیشه ای بسیار بزرگ، با جسارت هایش، ضعف هایش، برنامه ی کاری دیوانه کننده اش، تمرین ها، نمایش ها و حاشیه هایش. کامو اما نامه هایش موجزتر است. با همان عشق به زندگی، شیفتگی اش نسبت به تئاتر، توجه اش به بازیگران و حساسیت آن هاست. با ماریا درباره ی نوشته هایش صحبت می کند با این حال هرگز خود را «درخور» احساس نمی کند.
این عشق و این سوز چه بود؟ این دو چطور توانسته بودند این همه سال را با چنین فشاری تاب بیاورند؟ فشاری که می تواند یکباره آدمی را از پا در بیاورد، بدون ترک کردن هم، بدون شک کردن به هم و با چنان صداقتی دوطرفه. پاسخ به این پرسش ها در نامه هایشان نهفته است. آن جا که به دور از دیگران، خود را در برابر دیگری هویدا می کنند و تا پایان پیش می روند.
-
برشی از متن
ما همدیگر را اتفاقی دیدیم، هکدیگر را باز شناختیم، تسلیم هم شدیم، عشقی آتشین از بلور ناب ساختیم، آیا به خوشبختی مان و آنچه نصیبمان شده حواست هست؟
ماریا کاسارس، 4 ژوئن 1950
چنین روشن که ماییم، چنین آگاه، به درک همه چیز توانا و در نتیجه قادر به استیلا بر همه چیز، چنان قوی که بی فریب زندگی کنیم، چنین وابسته به هم با پیوندهای زمینی، ذهنی، قلبی، جسمی، به یقین هیچ چیز غافلگیرمان نمی کند و هیچ چیز ما را از هم جدا نمی کند.
آلبر کامو، 23 فوریه 1950
شما هم میتوانید در مورد این محصول نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه زیر اقدام نمایید. اگر این محصول را قبلا از فروشگاه اینترنتی کتاب رشد خریده باشید، نظر شما به عنوان خریدار ثبت خواهد شد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.