پسری با ذهن قدرتمند

• درباره کتاب پسری با ذهن قدرتمند

«پسری با ذهن قدرتمند» داستانی ست درباره ی جک. جک که پسری شاد و مهربان است، عاشق مدرسه است و هزار و یک سرگرمی جورواجور دارد.
اما مثل هر پسری، گاهی در خانه و مدرسه با موقعیت‌‏هایی سخت و دشوار روبه‏‌رو می‏ شود…
بیایید ببینیم که جک چه‌طور با ذهنی قوی و نگاهی مثبت، از پس چالش‏‌ها و مشکلات روزانه‏‌اش بر می‏ آید.

اگر می‌خواهید به کودکان خود اعتمادبه‌نفس(Confidence)، انعطاف‌پذیری(Resilience) و مثبت‌اندیشی(Positive Mindset) یاد بدهید، کتاب «پسری با ذهن قدرتمند» را برایشان بخوانید. این کتاب کودک شما را با روش‌های توانمندی ذهن آشنا می‌کند.

پسر داستان ما با همان موقعیت‌هایی روبرو می‌شود که کودکان امروزی به صورت روزمره با آن مواجه می‌شوند: مانند رقابت همسالان (Peer Pressure)، هجوم افکار منفی، ناتوانی در ابراز احساسات، عدم کنترل خشم( Anger Management) و ترس‌ها.
اما پسر داستان ما، از تکنیک‌های مثبت‌اندیشی -که با لحنی ساده، روان و کاربردی در کتاب آموزش داده‌شده- برای مقابله با چالش‌هایش استفاده می‌کند. این کتاب برای کودکان دبستانی بسیار مفید است، زیرا می‌توانند به‌تنهایی و بدون کمک کسی خودشان آن را بخوانند. «پسری با ذهن قدرتمند» می‌تواند سرآغاز مسیری برای پرورش ذهنی قدرتمند کودکتان باشد تا با نگرش مثبت مشکلات روزمره‌ی خود را حل‌و‌فصل کنند و زمینه‌ساز گفت‎وگویی مثبت بین کودکان و والدین درباره‌ی اهمیت ذهن قدتمند شود.

این کتاب توسط نشر مهرسا و با ترجمه ی معصومه نفیسی به چاپ رسیده است.

• درباره نویسنده

نیلس فان هُوف (Niels Van Hove) دو دختر دارد و با همسرش در ملبورن استرالیا زندگی می‌کند. او به عنوان مدافع و نویسنده‌ی کتاب‌های قدرت ذهن و یک مربی در زمینه تاب آوری، امیدوار است که کتاب‌هایش بتواند تغییر مثبتی ایجاد کند، گفت‌وگوی بین افراد را ارتقا دهد، و بتواند به کودکان اعتمادبه‌نفس، انعطاف‌پذیری و نگرش مثبت را بیاموزد. کتاب اول او «دختری با ذهن قدرتمند» براساس تجربیات خودش و دختر‌هایش شکل گرفته است. او رسالتش در زندگی را، گسترش ذهن‌های قدرتمند تعریف کرده است و امیدوار است که بتواند کتاب‌‌هایش را تا سال 2025 به بیش از 1 میلیون کودک در سرتاسر جهان برسد.

• برشی از کتاب

وقتی پدر پتو را روی او می کشید، جک پرسید:

«بابایی، اشکالی دارد اگر بعضی وقت ها

مثل بقیه نباشم و بترسم که از خانه دور بشوم؟»

پدر گفت: «جک، تو همین طور که هستی،

خوبی! البته که اشکالی ندارد گاهی بترسی.

من هم خیلی وقت ها در زندگی ترسیده ام!»