درباره این کتاب:
خانوادهها بزرگ و کوچک هستند. بعضیهاشان سگ، گربه و مرغ عشق دارند. خانوادههایی هم هستند که حیوان خانگی ندارند. باباهایی که تنبیه میکنند، مامانهای خیلی خسته، خواهر و برادرهای غیرقابلتحمل…
خانوادهی من هم میتوانست یکی از همینها باشد، اما خوشبختانه و بهخاطر تعدادی ماجرای واقعا عجیبوغریب، به چیز خیلی بهتری تبدیل شد: یک خانوادهی کاملا غیرعادی.
میخواهید ماجراهای عجیبوغریب ما را بشنوید؟ پس کتاب را بخوانید!
من و برادرم فکر میکردیم بابابزرگ یک مقدار عقبمانده است. هیچ بابابزرگ یا مامانبزرگ عاقلی به نوههایش همچین دستورهایی نمیداد! پدربزرگها میگذارند تا دیروقت تلویزیون تماشا کنی. اگر قبل از شام شکلات بخوری، عین خیالشان هم نیست و اگر صبح یادت رفته باشد صورتت را بشویی، انگشتشان را با آبدهن خیس میکنند و قیِ چشمت را میگیرند و قبل از آنکه بخواهی بروی مدرسه، لکههای جامانده از صبحانه را از روی لبولوچهات پاک میکنند. پدربزرگها باید اینجوری رفتار کنند! همین و بس!فکر کنم بابابزرگِ ما هیچکدام از…
برشی از متن:
از آن بعدازظهر افتضاحی که بابابزرگ کینگ توی راه مدرسه گم شد، زندگی توی خانه خیلی درهم و برهم شد.
مامان مجبور بود علاوه بر دوتا کارش مواظب همه ی ما هم باشد. صبح ها با عجله پا می شد و صبحانه ی ما را با بیشترین سرعت ممکن آماده می کرد( گاهی به خاطر عجله ی زیاد، ذرت پرک شکلاتی را برای مرغ عشق آگاتا و دانه های پرنده را برای من می گذاشت).
مامان می دوید تا ما را ببرد مدرسه، سرکار دیر نرسد، ما را از مدرسه بردارد، من را ببرد کلاس کلارینت، حمام را برایمان گرم کند و شام بپزد. همین جور می دوید و می دوید تا اینکه وقت خوابش می رسید. بعد به خواب عمیقی فرو می رفت و تقریبا همیشه خواب می دید دارد می دود…راستش، زندگی اش تبدیل به نوعی ماراتن شده بود و بنده خدا از بس می دوید، روز را با زبانی که از دهنش آویزان بود، شب می کرد.
شما هم میتوانید در مورد این محصول نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه زیر اقدام نمایید. اگر این محصول را قبلا از فروشگاه اینترنتی کتاب رشد خریده باشید، نظر شما به عنوان خریدار ثبت خواهد شد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.