درباره این کتاب:
«کتابی هیجانانگیز دربارهی آدمهای متفاوت و عجیبوغریب و دروغهای نصفهنیمه»
اورسولا دختری یازدهساله است که خودش را در وبلاگش کارآگاهی مخفی به اسم ربکا معرفی میکند. او فکر میکند مادرش در یک جعبهی جادویی غیب شده و دیگر برنگشته است. اما آیا این فکرِ جادویی او درست است؟ آیا او واقعاً ربکاست؟ همان کارآگاه مخفی مشهور که دیگران را فریب میدهد؟
این دختر یک وبلاگ دارد و ناخنهای پایش لاک سبز زمردی دارند، پنج کرم خاکی دارد و گربهای که در فضا گم شده! خب، شاید بعضی از این حرفها راست نباشند… یا شاید هم باشند… ولی چه کسی میتواند همیشهی همیشه راست بگوید؟
مشاورهای مدرسه شبیه مشاورهای توی تلویزیون نیستند. توی مدرسه خبری از کاناپهی راحتی نیست که آدم رویش ولو شود. مشاورهای مدرسه پیپ نمیکشند و اجازه نمیدهند هرقدر میخواهی، حرف بزنی و بعد بگویند «خب وقت تمومه. تا ترم بعد خداحافظ». بیشتر وقتشان را به سوالکردن ازت میگذرانند و یک عالمه جواب ازت میخواهند و یک عالمه نصیحت میکنند که آویزهی گوشَت کنی. به همین خاطر وقتی فهمیدم لیان خیال دارد من را به مشاور مدرسهی چهارمم معرفی کند، از خوشحالی نپریدم بالا. آن روز صبح بابا من را مثل آن موقعها که بچ…
درباره نویسنده:
پدرو مانیاس (Pedro Mañas) (مادرید ، 1981) دارای مدرک فلسفه انگلیسی در دانشگاه خودمختار مادرید است. دقیقاً در آنجا بود که یکی از داستانهای وی برای انتخاب نویسندگان جوان انتخاب شد. از آن زمان به او جوایز مختلف ملی و بین المللی در زمینه روایت کودکان اعطا می شود که از این میان می توان به جایزه Leer es Vivir از ناشر Everest و جایزه Ciudad de Málaga از ناشر آنا اشاره کرد. اخیراً، وی برنده ال باركو دی ویپور توسط اس ام و جایزه آنایا برای ادبیات كودك و نوجوان، دو تن از معتبرترین جوایز ادبیات كودكان به زبان اسپانیایی شد. برخی از آثار برنده جایزه وی به زبان های دیگر به فرانسوی، آلمانی، پرتغالی، کره ای یا چینی ترجمه شده است.
برشی از متن:
بازهم خراب کردم! جدا دارم فکر می کنم بی خیال این داستان شوم. نمی دانم برایتان گفتم یا نه، اما وقتی پدرم فهمید داستان شعبده باز را اینجا تعریف کرده ام، خیلی عصبانی شد. واقعا خیلی خیلی عصبانی شد. مخصوصا وقتی جیغ و داد کردم که اگر من آنجا بودم، نمی گذاشتم مامان توی هیچ جعبه ای برود. او هم داد کشید که حق ندارم دیگر حتی به تکرار این حرف فکر کنم. من هم تکرارش کردم و پدرم با لگد زد به در آشپزخانه و سوراخش کرد.
الان آن خانه با در سوراخش، یعنی هم خود در و هم حتی سوراخ های رویش، مال آن یکی خانواده است. حالا آن ها مجبورند با همسایه ی سابقمان، اسکروچ بدجنس، کنار بیایند که می گوید باغ به خاطر درختی که دوتا خانه را از هم جدا کرده، پر از حشره شده و باید یک بار برای همیشه آن درخت را قطع کرد.
شما هم میتوانید در مورد این محصول نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه زیر اقدام نمایید. اگر این محصول را قبلا از فروشگاه اینترنتی کتاب رشد خریده باشید، نظر شما به عنوان خریدار ثبت خواهد شد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.