رمان های ماندگار جهان: باغ اسرار آمیز

معرفی کوتاه

رمان های ماندگار جهان: باغ اسرار آمیز

ببینم تو شبح نیستی؟

-نه. شبح نیستم.

-از کجا آمده‌ای؟

– از اتاقم! صدای باد و باران نگذاشت بخوابم و بعد صدای گریه‌های یکی توجه‌ام را جلب کرد و تصمیم گرفتم بفهمم صدای گریه‌های کی است. چرا گریه می‌کردی؟

-برای این که خوابم نمی‌برد و سرم خیلی درد می‌کند.

– تا حالا درباره‌ی من چیزی بهت نگفته‌اند؟

-نه، هیچ کس اجازه ندارد با من حرف بزند من مریضم و باید برای همیشه روی تخت دراز بکشم. خدمتکارهای خانه اجازه ندارند درباره‌ام با کسی حرف بزنند. اگر زنده هم بمانم حتما گوژپشت می‌شوم، ولی فک نکنم خیلی زنده بمانم. پدرم دوست ندارد من هم مثل او گوژپشت شوم.

-عجب خانه‌ی مرموزی و همین طور درهای بعضی از باغ‌ها هم قفل‌اند و تو! تو هم در این اتاق زندانی هستی؟