معرفی کتاب باغ مخفی:
باغ مخفی (the Secret garden) بهترین اثر نویسنده انگلیسی، فرنسیس هاجسن برنت است. او این اثر را در سال ۱۹۱۱ نوشت. این کتاب داستان دختری عبوس و بداخلاق را روایت میکند که بر اثر اتفاقاتی به رشد اجتماعی و عاطفی میرسد.
کتاب باغ مخفی کلاسیک جاودانهای است که در طول زمان، خوانندگان بیشماری را از گروههای سنی گوناگون مجذوب خود کرده است. داستان دلنشین و شخصیتپردازی جذاب خواندن این کتاب را بسیار لذتبخش میکند. داستان کتاب باغ مخفی (The Secret Garden) زندگی دختری انگلیسی را روایت میکند که از هند به وطن خود بازگشته و بسیار تحت تاثیر فوت پدر و مادرش به دلیل بیماری وبا قرار دارد. با این وجود او خاطرات خوشی از پدر و مادرش ندارد. آنها خودخواه، بیتوجه به دخترشان و همچنین خوشگذران بودهاند. دخترک پیش عمویش که تا به حال او را ملاقات هم نکرده فرستاده میشود.
خلاصه کتاب باغ مخفی:
در این داستان با دختر پرخاشگری آشنا می شویم که از چشم همه دور مانده و مادرش هم علاقه به او ندارد. زندگی در انزوا او را خودخواه هم کرده است. مرگ همه اعضا خانه به خاطر بیماری او را تنها تر هم کرده است اما شوهر عمه سرپرستی دختر نوجوان را بر عهده می گیرد. ناچاراً وی از هندوستان به انگلستان می آید. حالا دخترک باید با تنها خویشاوندش زندگی کند اما در همین بین متوجه قسمتی ناشناخته در باغ می شود. جست و جو و کنجکاوی او را به باغ اسرارآمیز هدایت می کند و این سر آغاز صحنه های شگفت انگیز است.
درباره نویسنده:
فرانسس الیزا هاجسون برنت در سال ۱۸۴۹ در منچستر انگلستان متولد شد. وی از ۱۶ سالگی شروع به نوشتن داستان برای بزرگسالان و کودکان کرد. دو داستان نخستین او، «لرد فانترلوی کوچک» و «پرنسس کوچولو» از محبوبیت جهانی برخوردار شدند. هر دوی این داستانها دربارهٔ کودکانی دوستانه و خوشاخلاق هستند که بچهها با خواندن داستان از آنها درس میگیرند؛ ولی کتاب باغ اسرارآمیز، در مورد کودک بداخلاق و خشنی نوشته شد که گویی تنها مواجهه با چیزی حیرتانگیز، میتواند تغییری در اخلاق او بدهد. او در سال ۱۹۲۴، به مرگ طبیعی جان باخت. از روی داستان باغ اسرارآمیز فیلمهای زیادی ساخته شده که در محبوبیت این کتاب بیتأثیر نیست.
برشی از متن کتاب:
وقتی از خواب بیدار شد، درازکشیده به دیوار خیره ماند. هیچ صدایی در خانه شنیده نمی شد. هرگز بیش از این خانه را این قدر ساکت ندیده بود. نه صدای صحبتی شنید نه صدای پایی، و فکر کرد شاید بیماری همه بهبود یافته و دردسرها تمام شده است. فکر کرد حالا که دایه اش مرده است چه کسی از او مراقبت می کند. دایه ی جدیدی می آید و شاید قصه های تازه ای بلد باشد. برای مرگ دایه اش گریه نکرد. او بچه ی احساساتی نبود و هیچوقت کسی برایش اهمیت نداشت. از وقتی همه وبا گرفته بودند انگار هر کس به فکر خودش بود. اما اگر حالشان خوب بود حتما کسی به یادش می افتاد و به سراغش می آمد. ولی هیچ کس نیامد.
شما هم میتوانید در مورد این محصول نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه زیر اقدام نمایید. اگر این محصول را قبلا از فروشگاه اینترنتی کتاب رشد خریده باشید، نظر شما به عنوان خریدار ثبت خواهد شد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.