درباره این کتاب:
جیمز بادکنک های زیادی دارد. بادکنک هایی که توی دل هر کدامشان یک خاطره زندگی میکند. پدربزرگ جیمز هم یک عالمه بادکنک رنگی دارد. بادکنک زردی که پُر است از شاهتوت و یک گاو. بادکنکی آبی که بابابزرگ و سگش را نشان میدهد. بادکنکی ارغوانی که پُر از خاطرات روز عروسی بابابزرگ است. ولی تازگیها بابابزرگ با بادکنکهایش مشکلاتی پیدا کرده. مثلاً یکی از بادکنکهایش گیر میکند توی شاخوبرگ درخت و او بارها و بارها یک قصه را تعریف میکند. وقتهای دیگری هم هست که یکدفعه بادکنکی از دستش ول میشود و به هوا میرود و او حتی خبردار هم نمیشود.
دلیل اینها چیست؟ چرا بابابزرگ روزبهروز بادکنکهایش را بیشتر فراموش میکند؟
برشی از متن:
من یک عالمه بادکنک دارم. خیلی خیلی بیشتر از برادر کوچک ترم.
یکی از بادکنک ها را نشانش می دهم. همان که مال جشن تولد پارسالم است و به او می گویم: این یکی را از همه بیشتر دوست دارم.
وقتی نگاهش میکنم، دوباره آن اسب کوچولو جلوی چشمانم جان می گیرد. هنوز هم مزه ی آن خامه ی شکلاتی زیر زبانم است….
شما هم میتوانید در مورد این محصول نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه زیر اقدام نمایید. اگر این محصول را قبلا از فروشگاه اینترنتی کتاب رشد خریده باشید، نظر شما به عنوان خریدار ثبت خواهد شد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.